خانم دکتر سوتی های خنددار ، خفن ، جالب ( ای وای )
| ||
|
سوتی شم...سوتی شما....سوتی شما
---------------------------------------------
مریم من کلا خیلی سوتی میدم . مثلا یه بار وسط کلاس داشتم سوال جواب میدادم که خجالت کشیدم بگم باسن گفتم بازوی پا!!!! که یه دفعه دیدم کلاس منفجر شد چند وقت پیش تو کلاس قرآن که اجباری برامون گذاشته بودن نشته بودیم که هر کی مشغول کاری بود معلمم اول کلاس گفت که آخر کلاس حضور غیاب مینکم آخره کلاس بود که یه دفعه گفت عباس تو جواب بده دوست ما هم خواب بود عین جن زده ها بلند شد گفت: بله..حاضر ، ما حاضریم آقا .... دیگه ماترکیدیم از خنده 1+پست ساده تاتینا خواهر یکی از دوستام یه روز رییسش میاد بهش میگه خانوم فلانی شانس بهت رو کرده و بختت بلنده و از این حرفا یه دفعه دختره برمیگرده میگه آقا من قصد ازدواج ندارم یهو ریسش میگه میخواستم بهت ارتقا بدم اینو گفتم 1+پست ساده شهرام
وای اینو گفتی منو بردی دوره دبیرستانم سوم بودم یه دبیر ادبیات داشتیم آخر جذبه همه سر کلاسش از استرس میلرزیدن نمی دونین دیگه خلاصه این هر جلسه می برد پای تخته درس می پرسید منی که کلا بی خیال بودم سر کلاس این از استرس می مردم خلاصه منو برد پای تخته و منم به جای اینکه بگم ابوالفضل بیهقی گفتم ابوالقاسم بیهقی یعنی در واقع اسمش یادم رفته بودم حالا جالب اینه دوستم می خواسته بهم برسونه هی می گفت عباس از ترسش نمی دونین کل کلاس منفجر شد 1+پست ساده سوتی سوتی سوتی سوتی سوتی سوتی
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سارا
این سوتی مربوط به مامانمه به یه چیزی گیر داد بعدم بهم گفت بی شعور منم گفتم إ مامان!!!! مامانم اومد بگه کوفتِ إ مامان برگشت گفت کوفتِ بی شعور یهو من بلند زدم زیر خنده مامانمم که حالش گرفته شده بود برگشت گفت زهر مار بعد چون کم نیاره خودشو زد به کوچه علی چپ به من میگه چرا میخندی؟چی گفتم مگه؟؟؟؟؟؟ 2+بدک نیست نرگس
یه بارم تولد دخترعمه م بود هممون دعوت بودیم بعدتولد مادختراتو اتاق بودیم که مامانم صدام کرد بیایم میوه بخوریم من و دختر عمه م از تو اتاق اومدیم تو پذیرایی بعدمن داشتم از وسط پسراا ردمیشدم که یه دفه دستمو کردم تو موهای پسر عمه م موهاشو به هم ریختم آخه از پشت سر فکر کردم داداشمه سرشوکه بالا کرد منو دیگه نگو کلا آب شدم......... 2+بدک نیست نسرین دایی که بودم مادر بزرگم تازه از سوریه اومده بود ما هم شب مونده بودیم پیشش فرداش من مدرسه داشتم قرار شد داییم صبح منو ببره خونمون وسایلامو بردارم و لباس بپوشم برم مدرسه(مدرسه تو کوچه خودمون بود) داییم منو رسوند درو باز کرد وایستاد تا من حاضر شم کلی هم منو هول کرد منم باعجله حاضر شدم داییم راهیم کرد رفتم کلاس دیدم همه یه جوری نگام میکنن....معلمم که اومد اولش یه جوری نگام کرد بعد گفت:پس مقنعه ات کوووووو؟؟؟؟؟؟منم یه دستی بسرم کشیدم دیدم بلهههههههههه مقنعه رو سرم نیس هیچ یه کلاه گل منگولی هم سرمه با کلی منگوله فانتزی رنگارنگفک کن با اون مانتو های گشاد بزرگ اون موقع یه کلاه رنگارنگ خلاصه اون روز خیلی خاص شده بودم بین بچه ها جالب اینجاس دایی جان هم هیچ اشاره ای به این موضوع نکرده بودن موقع راااااااااهی کردن من فک کرده دبستان هرکی به هرکیه 3+پست معمولی سوتی نداری؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
salam....az veblog gashangeton mer30....be vebloge man ham ye sari bezanid...
موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ قالب وبلاگ : آریامنش ] [ Weblog Themes By : iran skin] |